یکشنبه صبح بود و مرد انگلیسی داشت توی بازار به دنبال یه هدیه خفن میگشت تا با کمکش کلید قلب رئیس خونه(خانم انگلیسی) رو دوباره بدست بیاره و اجازه پیدا کنه شبا بازم توی رختخواب خودش بخوابه تا از دست فضولیای نوه نتیجه های موش کارتون تام و جری وسط جیب کت و شلوارش موقع خوابیدن توی پارک نجات پیدا کنه
خلاصه بعداز کلی گشتن یه انگشتر قدیمی که یه تیکه الماس بدلی درشت روش خود نمایی میکرد رو خرید و برای منت کشی راهی خونه شد